تدریس و استادی

یک قصه خواندنی از یک تجربه

در برهه ای از دوره زندگی کارمندی بشدت مشغول کار برای دیگران بودم. در آن زمان از حضور در سمینارها و کنفرانس ها (البته به عنوان شنونده) غافل نمی شدم و همین موضوع باعث شبکه سازی خوب من شده بود.

به یاد دارم یک روز نزدیک ظهر زمانی که دراتاق کارم مشغول بودم، اس ام اسی از طرف یکی از دوستان رسید «شما می توانید دوره ۵S را تدریس کنید؟»

از روی صندلی بلند شدم و هیجان زده به این اس ام اس نگاه می کردم.

می خواستم سریع شماره یکی از اساتید را برای این دوستم بفرستم و او را معرفی کنم تا شاید سریع نیز فراموش کنم و برگردم به کارم برسم.

ولی مکث کردم.

کارمندی

نیم ساعت با خودم کلنجار رفتم و افکار زیادی به ذهنم رسید:

            من که تا حالا تدریس نکرده ام.

            خیلی از اساتید از من بهتر هست، چرا من.

            قطعاً خراب میکنم و آبروم میره.

            من الان اولویت های مهم تری دارم، باید بیخیال این اس ام اس بشم.

دقیق نمیدونم چی شد، ولی جواب اس ام رو اینجوری دادم: «بله، کلاس کجا هست و کی باید برگزار بشه».

یعنی من اعلام آمادگی کرده بودم علی رغم تمام افکار منفی.

اس ام اس دوم دوستم بیشتر مرا شوکه کرد.چراکه کلاس قرار بود فردای آن روز ساعت چهار عصر برای یکی از زیر مجموعه های شهرداری برگزار شود و من هیچ پاورپوینت و جزوه آموزشی نداشتم.

شب از استرس نتونستم خوب بخوابم. فردا صبحش نیز تا ساعت ده به شدت درگیر پاورپوینت سازی و تمرین بودم ولی زمان کم داشتم. برای همین مجبور شدم از یکی از اساتیدی که می شناختم کمک بگیرم. آن شخص واقعاً من رو نجات داد.

مجموعه کاملی از پاورپوینت ها و جزوه ها و دستورالعمل ها را برایم ایمیل کرد و من توانستم ۲۰ اسلاید آموزشی جلسه اول را برای ساعت ۴ عصر آماده کنم. آن روز من هیجان خاص و غیر قابل وصفی داشتم

چون

  • هم من وارد حوزه استادی شده بودم.
  • هم پول خوبی بابت آن دوره گرفتم. (هرچند بعد دو ماه پول داده شد ولی قرارداد آموزشی را همان روز امضاء کردم)
  • هم ترس من نسبت به استادی ریخته شد.

آن ایمیل در آن روز خیلی به من کمک کرد. میوه آن روز خاص سایت ویکی آموزش است. سایتی که تصمیم دارم در آن به همکاران خود کمک کنم تا خیلی سریع تر تصمیم بگیرند، عمل کنند و موفق شوند.

لطفاً از این ابزاری که آماده شده است، شما استفاده کنید. من هم آن روز از شخص دیگری کمک گرفتم و او مرا نجات داده بود.